آغاز معرفت؛ از ما به خدا یا از خدا به ما؟
این پست از سایت سایت اطلاع رسانی بیگ نیوز برگرفته از سایت ” www.khabaronline.ir ” در مورد مقاله ” آغاز معرفت؛ از ما به خدا یا از خدا به ما؟ ” ارائه شده است، در صورتی که محتوای این پست مورد توجه تان واقع شده است به دسته بندی مربوطه مراجعه نمایید.
یَا أَیهَا الَُّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبوا لِلَُّهِ وَ لِلرَُّسولِ إِذَادَعَاکُمْ لِمَا یحْیِیکُمْ وَ اعْلَموا أَنَُّ اللَُّهَ یَحولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَأَنَُّه إِلَیْهِ تُحْشَرُون:َ ای اهل ایمان، چون خدا و رسول شما را به آنچه مایه حیات ابدی شماست )یعنی ایمان ( دعوت کنند اجابت کنید و بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل میشود ) و از اسرار درونی همه آگاه است ( و همه به سوی او محشور خواهید شد. ) انفال، 42) در اینکه در بحث معرفت ما به خدا معرفت پیدا میکنیم یا خدا خود را به ما می شناساند اختلاف نظر هست. بسیاری این روایت حضرت علی را که »من عرف نفسه فقد عرف ربه« شاهد میگیرند و اظهار میکنند که یکی از مهمترین راههای شناخت خدا شناخت نفس و خود است؛ یا هر کس خود را شناخت خدا را هم میشناسد. در پایگاه رحمت برای این کلام امام علی )ع( چهار تفسیر بیان شده است: -1 هر کس بدن جسمانی را بشناسد خدا را می شناسد. -2 کسی که بداند که مخلوق است علم پیدا می کند که خالق وعلتی وجود دارد. -3 انسان وقتی نظر به خود میکند میفهمد که فقیر است و منبع بی نیازی وجود دارد که انسان محتاج اوست. -4 کسی که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهای درونی و بیرونی شناخت، خدا را مشاهده خواهد کرد.
در اینکه همه چیز آیات پروردگار است و حتی خود ما هم آیه ای از آیات خدا هستیم شکی نیست. اما پرسش این است که اگر قرار باشد ما از طریق موجودات و آیات خدا را بشناسیم فرق بین ما با هر آیه و نشانه دیگری در جهان طبیعت چیست؟ اگر سخن در رابطه با علم قدرت و اختیار بود بحثی نبود اما ذات خدا را شناختن و به وجود او معرفت پیدا کردن مطلب دیگری است. این روایت را دو گونه می توان تفسیر کرد. یکی اینکه هر کس خود را بشناسد پس از آن خدا را می شناسد،و یا اینکه هر کس خود را بشناسد همانا قبالً خدا را شناخته است. در اینجا »قد« که به معنای به تحقیق و بدون تردید است دو گونه معنا می شود یکی به این معنا که قد مساوی است با همانا و دوم اینکه قد به معنای قبالً و به تحقیق قبالً چنین اتفاقی افتاده است مانند »لقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَس ولِ اللَُّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة…ٌ« احزاب، 41 و . »لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره…« توبه، 42( اگر چه در برهان ها از جمله برهان نظم در خدا شناسی بسیار از این طریق استفاده شده است که خدا را با دیدن آیات می توان شناخت )فصلت، 23( اما در بسیاری از آیات و روایات عکس آن هم مطرح است و آن این است که ابتدا خدا خود را به بشر شناسانده است. در جایی که در قرآن خدا می گوید ما از رگ گردن به بندگانم نزدیکتریم )ق، 11( یا اینکه خدا بین انسان و قلبش ) انفال، 42 ( حائل است چه معنا میدهد که ما خود را بر خدا مقدم و به تبع آن شناخت خود را بر شناخت او مقدم بداریم! آیا این به این معنا نیست که خدا از من به من نزدیکتر است و قبل از اینکه من خود را بشناسم خدا را شناخته ام.
برای روشنتر شدن موضوع مثالی می توان زد و آن این است که طفل قبل از اینکه خود را و البته نه نیازهای خود را بشناسد پدر و مادر خود را می شناسد و او هویت خود را از پدر و مادر می داند و به آنها متکی است. و پدر و مادر هم بیش از هر کس به طفل خود محبت می کنند و این محبت اولیه او را وابسته می کند که در شناسایی او هم تأثیر دارد. در واقع معرفت فرزند به پدر و مادر مقدم بر معرفت او به خودش هست. در اینجا هم میتوان استدلاال کرد که هر کس خود را بشناسد همانا قبالً خدای خود را شناخته است. در دعای عرفه امام حسین آمده است که »کَیْفَ یسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِماهوَ فی و جودِهِ مفْتَقِرٌ اِلَیْکَ اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتُّی یَکُونَ هوَ الْمظْهِرَ لَکَ مَتی غِبْتَ حَتُّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یَدلُّ عَلیْکَ وَ مَتی بَعدْتَ حَتُّی تَکُونَ الْثار هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیْکَ ؛ یعنی: »چـگـونـه استدلاال شود بروجود تو به چیزی که خود آن موجود، در هستی اش نیازمند بـه تـو اسـت. و آیـا اسـاساً برای ماسوای )غیر( تو ظهوری هست که در تو نباشد تا آن؛ وسیله ظهور تو گـردد؟ تـو کی پـنـهان شده ای تا محتاج به دلیلی باشیم که به تو راهنمایی کند و چه وقت دور مانده ای تا آثار تو، ما را به تو واصل گرداند آیا آنهایی که وجودشان به تو نیازمند است میتوانند تو را به ما بشناسانند؟ و امام سجاد که میگوید: خدایا بک عرفتک انت دللتنی الیک و لو الانت لم ادر ما انت. یعنی: »خودت را من به واسطه خودت شناخته ام! و تو هستی که مرا به خودت رهبری میکنی و به سوی خودت میخوانی! و اگر ذات خودت نبود من ندانسته بودم که تو کیستی و چیستی!
حاج محمد اسماعیل فدائی کزازی عارف قرن سیزدهم هجری چه خوب این فراز را به شعر در آورده است: ای خــداوند جمال و هم جلال ای زبانها جمله در وصف تو لال عالــمی را سر به سر دیدم ز تو خویشتن را هم شناسیـــــدم ز تو چـون ز تو هر چیز را دادم تمیز پس تو را جز تو شناسم از چه چیز هر که از غیر تو بشناســد تو را او شناسد غیـر و نشناســــد تو را کیست پیدا تر از تو در جهـــان تا تو را پیدا توان کـــردن از آن
آیة فوق هم به این اشاره دارد که خدا دعوت کننده و آغاز کننده است و از بشر میخواهد که به ندای او برای زندگی سرشار و پربار پاسخ گوید، او که بین انسان و قلبش حایل است حکایت از نزدیکی بیش از خود ما به ما دارد.
* نگاه کنید به کتاب:جستارهایی در هستی و معرفت شناسی)1332( تهران:امیرکبیر جلد 1)مقاله، 12( از نگارنده این سطور. فدائی کزازی، محمد اسماعیل.) 1334(. دیوان عالمه فدائی کزازی، قرن سیزده هجری. مقدمه و تصحیح غلامرضا فدائی. تهران.
* https://makarem.ir/maaref/fa/article/ind