رگ‌زنی (فصد) امام حسن عسکری(ع) که موجب ایمان آوردن طبیب مسیحی شد!

این پست از سایت خبرگذاری بیگ نیوز برگرفته از سایت ” www.khabaronline.ir ” در مورد مقاله ” رگ‌زنی (فصد) امام حسن عسکری(ع) که موجب ایمان آوردن طبیب مسیحی شد! ” ارائه شده است، در صورتی که محتوای این پست مورد توجه تان واقع شده است به دسته بندی مربوطه مراجعه نمایید.

رگ‌زنی (فصد) امام حسن عسکری(ع) که موجب ایمان آوردن طبیب مسیحی شد!

به گزارش «مبلغ»_ شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال ماجرایی را از اعجاز امام حسن عسکری(ع) نقل کرده است که یک راهب و طبیب مسیحی با مشاهده شباهت نوع فصد کردنِ امام حسن عسکری(علیه‌السلام) و حضرت مسیح(علیه‌السلام)، به حضرت ایمان آورد:. به مناسبت میلاد با سعادت امام حسن عسکری(ع) ماجرای این واقعه را در ادامه آورده ایم:

قطب راوندی روایت کرده از فُطْرُس و آن مرد استاد طب بود و عمرش زیاده از صد سال بود.

گفت: من شاگرد بختیشوع، طبیب متوکّل بودم و او مرا اختیار کرده بود از میان شاگردان خود. پس حضرت امام حسن عسکری(علیه‌السلام) از او خواست حاذق‌ترینِ شاگردان خود را به سویش بفرستد تا فصد کند او را.

پس بختیشوع مرا اختیار کرد و گفت که نزد امام حسن(علیه‌السلام) برو و بدان که او امروز عالم ترین مردم در زیر آسمان می‌باشد، پس بپرهیز از اینکه متعرّضش شوی او را در چیزی که تو را به آن امر می‌کند.
پس من رفتم به خدمت آن حضرت، و ایشان گفت که در حجره‌ای باشم تا بطلبد مرا، در آن وقت که من خدمت آن حضرت رسیدم ساعتش نیک بود برای فصد کردن، ولی بعد از آن حضرت مرا در ساعتی طلبید که فصد در آن نیکو نبود، پس ایشان حاضر کرد تشتی بسیار بزرگ، و من رگ اَکْحل آن حضرت را فصد کردم و پیوسته خون بیرون می‌آمد تا آن تشت را پر کرد. پس فرمود قطع کن جریان خون را، من چنان کردم. پس روی آن را بست و مرا برگردانید به همان حجره که مرا در آن جای داده بود و آوردند برای من طعام گرم و سرد بسیار، و ماندم تا وقت عصر، پس مرا طلبید و فرمود: رگ را بگشا. و باز طلبید آن تشت را، پس من آن رگ را گشودم خون بیرون آمد تا تشت را پر کرد، پس امر فرمود تا خون را قطع کنم پس روی رگ را بست و مرا برگردانید به حجره. پس شب را به روز آوردم در آنجا.
چون صبح شد و خورشید ظاهر گردید طلبید مرا و آن تشت را حاضر کرد و فرمود که رگ را بگشا. من رگ را گشودم و خون از دست آن حضرت بیرون آمد مانند شیر سفید تا آنکه تشت را پر کرد، پس امر فرمود که خون را قطع کنم و بست روی رگ را و امر فرمود که یک جامه دان جامه و پنجاه دینار برای من آوردند و فرمود: این را بگیر و مرا معذور دار و برو. پس من گرفتم آنچه را که عطا فرمود و گفتم: سیّد، مرا به خدمتی امر می‌فرمایید؟ فرمود: آری! از تو می‌خواهم به اینکه خوش رفتاری کنی با آنکه رفاقت و همراهی می‌کند با تو از دَیر عاقول.
پس من رفتم نزد بختیشوع و قصّه را برایش نقل کردم، بختیشوع گفت: اتّفاق کرده اند حکما بر آنکه بیشتر مقدار خونی که در بدن انسان می‌باشد هفت من است و این مقدار خونی که تو نقل می‌کنی اگر از چشمه آبی بیرون آمده بود عجیب بود و عجیب تر از آن آمدن خونی است مانند شیر!
پس فکر کرد یک ساعتی، پس سه شبانه روز مشغول شد به خواندن کتب تا مگر برای این مسئله، نمونه ای در عالم پیدا کند؛ چیزی پیدا نکرد، گفت: امروز در میان نصرانی ها عالم تری به طبّ، از راهب دیر عاقول نیست.
پس نوشت کاغذی برای او و ذکر کرد برای او قصّه فصد حضرت را، پس من کاغذ را بردم برایش. چون رسیدم به دیر او، صدا زدم او را، از بالای دیر نظر به من کرد و گفت: تو کیستی؟ گفتم: من شاگرد بختیشوعم، گفت: با تو کاغذیست از او؟ گفتم: آری پس زنبیلی را از بالا پایین فرستاد، من کاغذ را در آن گذاشتم، آن را بالا کشید و خواند. پس همان وقت از دیر فرود آمد و گفت: تویی آن کسی که فصد کردی آن شخص را؟ گفتم: آری، گفت: خوشا به سعادت مادرت. پس سوار شد بر استری و حرکت کرد، پس رسیدیم به سُرَّ مَنْ رَأی ( #سامرا ) در وقتی که یک ثلث از شب باقی مانده بود، گفتم: کجا دوست داری بروی؟ خانه استاد ما یا خانه آن مرد؟
راهب گفت: خانه آن شخص. پس رفتیم درِ خانه آن حضرت پیش از اذان، پس گشوده شد در و بیرون آمد به نزد ما خادمی سیاه و گفت: کدام یک از شما دو نفر، صاحب دَیْر عاقول است؟ راهب گفت: منم فدایت شوم. گفت: فرود آی. و به من گفت: تو این استر و استر خودت را حفظ کن تا راهب بیرون آید و گرفت دست او را و داخل منزل شدند.
پس من ایستادم آنجا تا صبح شد و روز بالا آمد، آن وقت راهب بیرون آمد در حالی که جامه های خود را که لباس رهبانیّت بود از خود دور کرده بود و جامه های سفیدی پوشیده بود و اسلام آورده بود.

پس به من گفت که: الآن مرا ببر به خانه استادت، پس رفتیم تا در خانه بختیشوع. بختیشوع به راهب گفت که حسن بن علی تو را از دین نصرانیّت زایل کرد؟
راهب عاقول گفت: مسیح را یافتم و به دست او اسلام آوردم. گفت: مسیح را یافتی؟ گفت: آری! یا نظیر او را، به درستی که این فصد را به جا نیاورده در عالم، مگر مسیح، و این نظیر اوست در آیات و براهین او، پس برگشت به سوی امام(علیه‌السلام) و ملازم آن حضرت بود تا اینکه وفات یافت، خدا بیامرزدش. (رحمه الله.)/

منبع: منتهی الآمال _نویسنده مرحوم حاج شیخ عباس قمی./ مترجم و مصحح کاظم عابدینی.

دکمه بازگشت به بالا