خلاصه کامل کتاب ناخدا برای ناهار رفته | چارلز بوکوفسکی

خلاصه کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند ( نویسنده چارلز بوکوفسکی )
اگه دنبال یک کتاب خاص از چارلز بوکوفسکی هستید که مثل رمان های دیگه اش نیست و پنجره ای مستقیم به ذهن بی فیلترش باز می کنه، «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند» همون کتابیه که باید بخونید. این کتاب در واقع مجموعه ای از یادداشت ها و روزنوشت های شخصیه بوکوفسکیه که اواخر عمرش نوشته و حسابی حرف های ناگفته و افکار رُک و راستش رو تو دل خودش جا داده.
چارلز بوکوفسکی، این نویسنده ساختارشکن و بی پروا که اسمش با ادبیات واقع گرایانه و تلخ عجین شده، تو این کتاب از زندگی روزمره اش می نویسه. از قماربازی ها و گشت و گذارش تو کافه ها، از آدم هایی که می بینه و از دنیایی که به نظرش پر از پوچی و ریاکاریه. تو این یادداشت ها، بوکوفسکیِ واقعی رو می بینید؛ همون مردی که بدون سانسور از تنهایی، ترس هاش، عشق و نفرت هاش حرف می زنه و مثل همیشه، زبان تند و تیزش رو برای هیچ کس، حتی طرفدارهاش، کنار نمی ذاره. این مقاله قراره بهتون کمک کنه تا بفهمید چرا این کتاب، با وجود اینکه رمان نیست، این قدر مهمه و چطور می تونه شما رو با یکی از خاص ترین نویسنده های قرن بیستم، از نزدیک آشنا کنه. پس اگه دوست دارید بدونید تو ذهن این مرد چی می گذشته و چرا هنوزم حرف هاش تازگی داره، باهامون همراه باشید.
چارلز بوکوفسکی؛ همان رفیق رک گو و تنها
تصور کنید مردی رو که با تمام وجودش، خلاف جریان آب شنا می کنه. چارلز بوکوفسکی دقیقاً همین بود؛ یک رفیقِ رک گو که هیچ وقت سعی نکرد نقش بازی کنه یا خودش رو پشت کلمات قلمبه سلمبه قایم کنه. اون توی سال ۱۹۲۰ تو آلمان به دنیا اومد و کودکی و جوونیش رو تو آمریکا و با سختی های زیادی گذروند. از همون اول هم زندگی باهاش سر سازگاری نداشت و این مرد، انگار از دل همین سختی ها بود که نوشتن رو کشف کرد. مجله تایمز بهش لقب «ملک الشعرای فرودستان آمریکا» رو داده بود، چون صدای کسایی بود که تو حاشیه زندگی می کردن، کسایی که دیده نمی شدن، ولی بوکوفسکی با قلمش، اون ها رو نشون می داد.
بوکوفسکی هیچ وقت نتونست با نظام های موجود کنار بیاد. نه با نظام های اجتماعی، نه با نظام های ادبی. همون طور که تو زندگی شخصی اش پر از فراز و نشیب بود، تو نوشته هاش هم همین طور. سال های زیادی رو به کارهای عجیب و غریب و پست، مثل کار تو اداره پست گذروند و تازه تو سن ۵۰ سالگی بود که اسمش سر زبون ها افتاد. تا قبل از اون، تمام نوشته هاش از رنج و تنهایی و اعتیادش به الکل و قمار نشأت می گرفت. اون هرگز از کلماتش برای تلطیف واقعیت استفاده نکرد، بلکه برعکس، تمام زشتی ها و کثیفی های زندگی رو با همون زبانی که تو خیابون ها حرف می زدن، روی کاغذ آورد. این رویکردش رو واقع گرایی کثیف یا Dirty Realism می دونن؛ یعنی نشون دادن زندگی بدون هیچ فیلتری، حتی اگه بوی تعفن بده. همین بی پرده گویی، طنز تلخ و کنایه آمیزش، و البته شخصیتی به اسم هنری چیناسکی که انگار نیمه تاریک و اعتراف کننده خودش بود، باعث شد تا تبدیل به صدایی متفاوت و ماندگار بشه.
جهان بینی و سبک نوشتاری: صدای بی پروای فرودستان
بوکوفسکی یک جهان بینی خاص خودش رو داشت؛ جهان بینی ای که از دل طبقات پایین جامعه، از بین آدم های شکست خورده و ناامید بیرون اومده بود. اون به شدت به ریاکاری ها و حماقت های جامعه معترض بود و این اعتراض رو با طنزی سیاه و گزنده بیان می کرد. شوخی با ناملایمات زندگی و پوچی های اجتماعی، امضای کارش بود. اگه آثارش رو خونده باشید، حتماً با شخصیت «هنری چیناسکی» آشنایی دارید. چیناسکی کسی نیست جز خود بوکوفسکی، یا حداقل بخشی از وجودش که بی پرده و بدون ترس از قضاوت، تمام کثیفی ها و زیبایی های درونیش رو روی کاغذ می آورد. اون هرگز سعی نکرد خودش رو روشنفکر نشون بده و از همین رو، حرف هاش از دل جامعه به دل مردم می نشست.
مضامین همیشگی آثار بوکوفسکی، مثل الکل، قمار، روابط انسانی (که اغلب هم پیچیده و کثیف بودن)، تنهایی و البته اعتراض به نظام، همواره تو نوشته هاش تکرار می شن. اون از این ها به عنوان ابزاری برای بیان دیدگاهش نسبت به زندگی استفاده می کرد. شاید همین صراحت و بی پرده گویی بود که باعث شد خیلی ها ازش متنفر بشن و خیلی های دیگه دیوانه وار دوستش داشته باشن. اون هیچ وقت خودش رو سانسور نکرد و همین، باعث شد نوشته هاش مثل یک سیلی محکم، آدم رو به خودش بیاره. به همین خاطره که خوندن آثارش، تجربه ای متفاوته؛ انگار دارید با یک دوست صمیمی و البته کله شق حرف می زنید که چیزی برای از دست دادن نداره و هرچیزی رو که تو دلشه، رو می ریزه.
ناخدا برای ناهار رفته…؛ پنجره ای به ذهن بی فیلتر بوکوفسکی
اولین چیزی که باید درباره کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند ( نویسنده چارلز بوکوفسکی ) بدونید اینه که این یه رمان نیست! خیلی ها با دیدن اسم جذابش فکر می کنن قراره با یک داستان پیچیده روبرو بشن، اما این کتاب در واقع یک مجموعه از یادداشت ها و روزنوشت های شخصیه بوکوفسکیه که تو سال های آخر عمرش نوشته. یعنی چی؟ یعنی انگار دارید دفترچه خاطراتش رو ورق می زنید، اون هم خاطراتی که هیچ فیلتر و سانسوری نداره. این یادداشت ها تو سال ۱۹۹۸ منتشر شدن، یعنی بعد از مرگ بوکوفسکی، و همین موضوع بهشون ارزش و اهمیت ویژه ای می ده، چون آخرین حرف ها و افکار یک ذهن نابغه و البته سرکش رو نشون می ده.
بوکوفسکی این یادداشت ها رو بیشتر شب ها می نوشت، وقتی که تنها بود و شاید کمی هم مست. این خلوت ها و این حالت ذهنی، باعث شده که متن ها حسابی صمیمی و بی پرده باشن. نه خبری از داستان پردازی پیچیده ست، نه ساختار منظمی. دقیقاً مثل جریان سیال ذهن نویسنده، از یک موضوع به موضوع دیگه می پره. این عدم تقید به نظم خاص، خودش بخشی از جذابیت کتابه. انگار دارید تو ذهن بوکوفسکی قدم می زنید و همراه با افکار و دغدغه هایش پیش می رید. زبانش هم مثل همیشه ساده، محاوره ای و بدون هیچ آرایه ادبی پیچیده ایه. بوکوفسکی با همین زبان ساده، خودش رو به خواننده نزدیک می کنه و اجازه می ده وارد دنیای خصوصی اش بشیم. این کتاب، شبیه هیچ اثر دیگه ای ازش نیست، چون توش خودِ واقعی بوکوفسکی رو می بینید، بدون نقاب «هنری چیناسکی» یا داستان های حماسی.
ویژگی های فرمی و محتوایی یادداشت ها: صمیمی تر از همیشه
همون طور که گفتم، این کتاب پر از یادداشت های پراکنده است. یعنی منتظر یک داستان خطی یا یک نقشه راه مشخص نباشید. یادداشت ها گاهی در مورد اتفاقات چند ساعت قبل هستن، گاهی به خاطرات دور برمی گردن و گاهی هم فقط افکاری هستن که تو ذهن بوکوفسکی شناور شدن. این روش نوشتن به «جریان سیال ذهن» خیلی نزدیکه و برای همین، وقتی می خونیدش، حس می کنید دارید تو ذهن خود نویسنده زندگی می کنید. این خودش به صداقت و صمیمیت کتاب اضافه می کنه. انگار بوکوفسکی نشسته روبه روت و داره همین جوری که فکر می کنه، برات حرف می زنه، بدون اینکه بخواد خودشو سانسور کنه.
زبانی که بوکوفسکی تو این یادداشت ها استفاده می کنه، از همیشه هم ساده تر و خودمانی تره. خبری از کلمات قلنبه سلنبه یا جمله های پیچیده نیست. همه چی سر راست و واضح بیان می شه. انگار داره با رفقای پای ثابت کافه اش حرف می زنه. همین باعث می شه خواننده حس نزدیکی عجیبی باهاش پیدا کنه. اون بدون تعارف و بی رحمانه، از احساسات و افکارش می گه. از ترس هاش، از ناامیدی هاش، از لحظه های شادی کوتاهش. این صداقت افراطی، ممکنه برای بعضی ها آزاردهنده باشه، اما برای طرفدارانش، همون چیزیه که دوستش دارن. «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند»، در واقع، یه مکالمه طولانیه که شما مخاطبش هستید و بوکوفسکی، تنها کسی که حرف می زنه.
سفری به اعماق یادداشت ها: خلاصه ای از تفکرات ناخدا
خلاصه کردن کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند ( نویسنده چارلز بوکوفسکی ) کار سختیه، چون نه داستانی داره که بشه خلاصه اش کرد، نه خط سیر مشخصی. این کتاب یک جور سفر درونیه، سفری به ذهن بوکوفسکی تو سال های آخر عمرش. تو این یادداشت ها، می بینیم که بوکوفسکی چقدر دقیق به اطرافش نگاه می کنه و جزئیات زندگی روزمره رو با زبان خاص خودش می نویسه. از نشستن تو کافه ها و تماشای مردم احمق! تا لحظه هایی که تو مسابقات اسب دوانی شرط بندی می کنه. همه چیز از دید اون، پر از کنایه و طنز تلخه.
اما فراتر از مشاهدات روزمره، این کتاب بازتاب افکار و احساسات درونی بوکوفسکیه. اون صادقانه از ترس هاش، ناامیدی هاش و سرخوردگی هاش می گه. گاهی هم لحظه های کوچیک و گذرای شادی رو بیان می کنه. همین صداقت بی پرده شه که باعث می شه خواننده باهاش ارتباط برقرار کنه، حتی اگه حرف هاش تلخ و گزنده باشن. بوکوفسکی تو این یادداشت ها، به شدت به جامعه و حماقت های انسانی حمله می کنه. از ریاکاری ها و پوچی زندگی مدرن می گه و از اینکه آدم ها چطور خودشون رو فریب می دن. این کتاب، یه جور نقد اجتماعی تنده که از زبان یک آدم تنها و عاصی بیان می شه.
تنهایی و دوری از اجتماع: آسایش در انزوا
اگه بخوایم یکی از اصلی ترین مضامین این کتاب رو نام ببریم، حتماً «تنهایی» و «بیگانگی» از همه پررنگ تره. بوکوفسکی عاشق خلوت خودش بود و به شدت از معاشرت های سطحی و بیهوده فراری بود. انگار تو تنهاییش، آرامش و حقیقت بیشتری پیدا می کرد. این حس رو بارها تو یادداشت هاش می بینیم، جایی که ترجیح می ده تنها باشه تا اینکه با آدم های دور و برش وقت بگذرونه. این تنهایی برای اون، انتخابیه نه اجبار. این طور نیست که کسی نخواد باهاش باشه، خودش نمی خواد. خودش دوست داره تنها باشه تا با دنیای خودش سر و کله بزنه.
«هرچه از مردم دورتر باشم، احساس بهتری دارم. مرد سفارش داد و شروع کرد راجع به فوتبال با خانم خدمتکار به حرف زدن. من هم گاهی فوتبال می بینم اما داخل کافه باید از آن صحبت کنم؟»
این جمله قشنگ نشون می ده که بوکوفسکی چقدر از مکالمات بی معنی و اجباری بیزار بود. اون به جای اینکه وقتش رو با حرف های بی ارزش تلف کنه، ترجیح می داد به گوشه ای پناه ببره و تو دنیای خودش غرق بشه. این تنهایی، برای بوکوفسکی فقط یک انتخاب نبود، بلکه یک فلسفه زندگی بود که بهش اجازه می داد خودش باشه و فکر کنه.
نوشتن: پناهگاه و راه نجات
برای بوکوفسکی، نوشتن فقط یک شغل یا سرگرمی نبود، بلکه یک جور پناهگاه بود؛ راهی برای فرار از دیوانگی و تلاش برای درک این زندگی لعنتی! اون تو این یادداشت ها بارها به اهمیت نوشتن برای خودش اشاره می کنه. انگار کلمات، تنها دوستای واقعی و وفادارش بودن که تو تمام روزهای سخت زندگی همراهیش می کردن. نوشتن، بهش اجازه می داد فکرها و احساسات در هم پیچیده اش رو روی کاغذ بیاره و از شرشون خلاص بشه.
«هنوز هم می نویسم تا از دیوانگی فرار کنم، هنوز هم می نویسم تا بتوانم این زندگی لعنتی را برای خودم شرح دهم.»
این نقل قول، عمق ارتباط بوکوفسکی با نوشتن رو نشون می ده. برای اون، نوشتن مثل یک تراپی بود، یک راه برای مقابله با واقعیت های تلخ و کنار اومدن با جنون زندگی. اون هیچ وقت برای خوشایند کسی ننوشت، همیشه همون طور که دلش می خواست، نوشت. این وفاداری به خودش و قلمش، یکی از بزرگ ترین درس هایی هست که ازش می تونیم بگیریم.
پول و مادیات: نگاهی بی آلایش
بوکوفسکی آدم پول دوستی نبود، حداقل به اون شکلی که بقیه مردم پول رو دوست دارن. اون همیشه یک دیدگاه واقع بینانه و حتی بدبینانه به مسائل مالی داشت. می دونست که پول چقدر می تونه تو زندگی آدم ها نقش داشته باشه، اما هیچ وقت خودش رو برده پول نکرد. برای اون، پول فقط ابزاری بود برای زنده موندن و انجام کارهایی که دوست داشت، مثل قماربازی یا نوشیدن. اما هیچ وقت ازش بت نساخت.
«دو چیزِ پول اشتباه است: خیلی زیاد بودنش و خیلی کم بودنش.»
این جمله دقیقاً طرز فکر بوکوفسکی رو نشون می ده. اون می دونست که هم بی پولی عذابه و هم پول زیاد می تونه آدم رو از مسیرش منحرف کنه. پس سعی می کرد تو یک تعادل نسبی زندگی کنه، هرچند که بیشتر عمرش با بی پولی دست و پنجه نرم کرد. اون به ریاکاری های مالی و طبقاتی هم به شدت اعتراض داشت و این اعتراض رو تو یادداشت هاش می شه دید.
پیری و مرگ: سیرکی عجیب
همون طور که می دونیم، کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند ( نویسنده چارلز بوکوفسکی ) تو سال های پایانی عمر بوکوفسکی نوشته شده. برای همین، مواجهه با پیری و مرگ، یکی از مضامین پررنگ تو این کتابه. اون با نگاه فلسفی و طنز تلخ همیشگی اش، به فناپذیری انسان و معنای زندگی تو مواجهه با مرگ فکر می کنه. برای بوکوفسکی، زندگی یک «سیرک جالب» بود که همه ما توش به سمت مرگ می ریم.
«همه ما به سمت مرگ می رویم، همه ما، چه سیرک جالبی، تنها بودن ما را مجبور می کند به هم عشق بورزیم اما این هم جواب نمی دهد. ما وحشت زده و غرق در ابتذالیم، توسط چیزی که نیست، خورده می شویم.»
این نگاهش به مرگ، نه از سر ترس، بلکه از سر پذیرش و درکی عمیق از پوچی زندگیه. اون می فهمه که همه ما تنها به دنیا میایم و تنها می میریم، و این تنهایی، با تمام ارتباطات انسانی هم پر نمی شه. این پذیرش تلخ واقعیت، باعث می شه نوشته هاش حسابی تاثیرگذار باشن و آدم رو به فکر فرو ببرن.
زنان و روابط: از تلخی تا واقعیت
بوکوفسکی در طول زندگی اش روابط پیچیده و پر دردسری با زنان داشت. این موضوع یکی از مضامین همیشگی آثار اوست و در «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند» هم جایگاه ویژه ای داره. او بدون تعارف و با همان صراحت بی رحمانه همیشگی اش، از تجربیاتش در مورد روابط انسانی و جنس مخالف می نویسه. گاهی این نوشته ها مملو از بدبینی و ناامیدی هستند، و گاهی هم لحظاتی از ارتباطات عمیق تر، هرچند گذرا، رو به تصویر می کشه. اون توصیفی واقع گرایانه و بدون روتوش از روابط جنسی و عاطفی ارائه می ده که ممکنه برای همه خوشایند نباشه، اما به هر حال بخشی از دنیای اونه.
بوکوفسکی در این یادداشت ها، به پیچیدگی های زنان، نیازها و انتظاراتشون، و البته به ناتوانی خودش در برقراری ارتباط پایدار با اون ها می پردازه. اون با نگاه تیزبینش، تناقضات و ضعف های انسانی رو تو این روابط برملا می کنه. این بخش از کتاب، برای درک ابعاد مختلف شخصیت بوکوفسکی و نگاهش به جامعه، خیلی مهمه، چون روابط انسانی برای اون، آینه ای از کل جامعه بود؛ پر از فریب، سوءتفاهم و تنهایی، حتی تو نزدیک ترین ارتباطات.
شهرت و منتقدان: بی اعتنایی همیشگی
بوکوفسکی تو سال های پایانی عمرش، دیگه یک نویسنده گمنام نبود. شهرت پیدا کرده بود، اما این شهرت براش مهم نبود و حتی گاهی آزاردهنده به نظر می رسید. اون هیچ وقت برای خوشایند کسی ننوشت و همیشه هم با منتقدان و طرفدارانی که سعی می کردن بهش دیکته کنن چی بنویسه یا چطور زندگی کنه، برخورد تند و رکی داشت. تو این یادداشت ها، می بینیم که چقدر از این «محبوبیت» و «شهرت» بیزاره و دلش می خواد تنها باشه و کار خودش رو بکنه.
«یادم است که روزی نامه ای طولانی و عصبی از مردی دریافت کردم که می گفت حق ندارم بگویم از شکسپیر خوشم نمی آید…هی رفیق، برو به جهنم و از تولستوی هم خوشم نمی آید.»
این نقل قول، نهایت بی اعتنایی بوکوفسکی رو به نظرات دیگران نشون می ده. اون اعتقاد داشت که هر کسی حق داره هرچیزی رو که دوست داره بخونه و هرطور که دوست داره فکر کنه. این آزادی فکری، برای اون خیلی مهم بود. یا این یکی:
««ببخشید، شما چارلز بوکوفسکی هستید؟» گفتم: نه، من چارلز داروین هستم و از کنارش گذشتم.»
این شوخ طبعی و در عین حال، تنفر از دیده شدن و شناخته شدن، یکی از جنبه های جالب شخصیت بوکوفسکیه که تو این کتاب حسابی خودنمایی می کنه. اون دلش می خواست فقط خودش باشه و بنویسه، بدون اینکه کسی بخواد ازش سوال کنه یا انتظار خاصی ازش داشته باشه. این بخش ها حسابی بامزه و در عین حال عمیقن و نشون می دن که شهرت برای بوکوفسکی، مثل یک قفس بود.
چرا باید سراغ ناخدا برای ناهار رفته… برویم؟
حالا شاید بپرسید با این همه کتاب، چرا باید سراغ «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند» رفت؟ جوابش ساده ست: این کتاب مثل هیچ اثر دیگه ای از بوکوفسکی نیست. اگه رمان هاش رو خونده باشید، اونجا هنری چیناسکی رو می بینید که با وجود نزدیکی به خود بوکوفسکی، باز هم یک شخصیت داستانیه. اما اینجا، تو این یادداشت ها، شما دقیقاً با «چارلز بوکوفسکی» واقعی طرف هستید؛ همون کسی که پشت پرده شخصیت هایش پنهان شده بود. این کتاب، یک پنجره بی واسطه به روح و ذهن یک نابغه و کله شق ادبیه. انگار دارید تو خلوت ترین لحظاتش باهاش حرف می زنید و تمام افکارش رو می شنوید.
برای کسایی که تا حالا از بوکوفسکی چیزی نخوندن و می خوان باهاش آشنا بشن، این کتاب می تونه یک نقطه ورود عالی باشه. هرچند که رمان نیست، اما تمام ویژگی های اصلی سبک و جهان بینی بوکوفسکی رو تو خودش داره: صراحت، طنز تلخ، واقع گرایی بی پرده و نقد جامعه. با خوندن این یادداشت ها، یک دید کلی و کامل از اینکه بوکوفسکی کی بود و چی تو ذهنش می گذشت، به دست میارید. بعد از این، اگه ازش خوشتون اومد، می تونید برید سراغ رمان ها و شعرهای مشهورش. این کتاب، شما رو به چالش می کشه و به تأمل درباره زندگی، تنهایی، اجتماع و حتی مرگ وادار می کنه. حرف های بوکوفسکی، تلخن اما حقیقت دارن و همین حقیقت، باعث می شه که بعد از خوندن کتاب، برای مدت ها ذهنتون درگیرش باشه. پس اگه دنبال یک تجربه متفاوت و بی واسطه از یکی از مهم ترین نویسندگان قرن بیستم هستید، این کتاب رو از دست ندید.
شناسنامه کتاب: نگاهی به جزئیات نشر و ترجمه
همون طور که قبلاً گفتم، کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند ( نویسنده چارلز بوکوفسکی ) عنوان اصلیش به انگلیسی The Captain is Out to Lunch and the Sailors Have Taken Over the Ship هست و برای اولین بار تو سال 1998 منتشر شد. یعنی چهار سال بعد از اینکه بوکوفسکی از دنیا رفت. این موضوع نشون می ده که این یادداشت ها در واقع بعد از مرگش جمع آوری و منتشر شدن و همین، ارزشش رو بیشتر می کنه.
حالا بریم سراغ نسخه فارسی. این کتاب رو آقای علی همتیان ترجمه کرده و انتشارات شمشاد هم مسئولیت انتشارش رو به عهده داشته. تعداد صفحاتش حدوداً 128 صفحه است (که ممکنه بسته به چاپ و نشر کمی متفاوت باشه) و قیمت اون هم بستگی به چاپ جدید و قیمت روز بازار داره. تو بررسی هایی که از ترجمه کتاب شده، می گن که ترجمه آقای همتیان خوب و روانه و تونسته روح اصلی کلام بوکوفسکی رو حفظ کنه، که این خودش یک نکته مثبته. اما بعضی ها هم اعتقاد دارن که ویراستاری و صفحه آرایی کتاب می تونسته بهتر باشه. این ها نکات کوچیکی هستن که از ارزش کلی کتاب کم نمی کنن. مهم اینه که ترجمه قابل فهم و قابل اعتماده و می تونید باهاش وارد دنیای بوکوفسکی بشید و حرف هاش رو با همون حس و حال اصلی بشنوید. پس اگه تصمیم به خوندنش گرفتید، این جزئیات می تونن کمکتون کنن تا نسخه مناسب رو پیدا کنید و از خوندن این اثر بی نظیر لذت ببرید.
نتیجه گیری
خب، رسیدیم به آخر این سفر طولانی به دنیای چارلز بوکوفسکی و کتاب خاصش، «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند». دیدیم که این کتاب یک رمان نیست، بلکه مجموعه ای از یادداشت ها و روزنوشت هاییه که بوکوفسکی تو سال های پایانی عمرش نوشته. این یادداشت ها، یک پنجره بی سانسور به ذهن این نویسنده بی پروا هستن، جایی که اون بدون هیچ فیلتری از زندگی روزمره، از تنهایی، از نوشتن، از پول، از پیری و مرگ، و از نگاهش به آدم ها و جامعه حرف می زنه.
خوندن این کتاب، مثل اینه که کنار بوکوفسکی نشستید و دارید حرف هاش رو از نزدیک می شنوید؛ حرف هایی که گاهی تلخن، گاهی گزنده، اما همیشه صادق و از ته دل. این صمیمیت و صداقت بی پرده، همون چیزیه که «ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند» رو خاص می کنه. چه از طرفداران پروپاقرص بوکوفسکی باشید و چه تازه بخواید با جهان بینیش آشنا بشید، این کتاب می تونه یک تجربه منحصر به فرد و تأمل برانگیز باشه.
پس اگه دنبال یک کتاب هستید که شما رو به چالش بکشه، وادارتون کنه به زندگی جور دیگه ای نگاه کنید و با یکی از خاص ترین صداهای ادبیات معاصر از نزدیک آشنا بشید، شک نکنید و سراغ این کتاب برید. مطمئنم که بعد از خوندنش، برای مدت ها حرف ها و افکار بوکوفسکی تو ذهنتون پژواک پیدا می کنه و دیدگاهتون رو نسبت به خیلی چیزها تغییر می ده. پیشنهاد می کنم این کتاب رو بخونید و نظرات و برداشت های خودتون رو هم با بقیه به اشتراک بذارید، چون حرف های بوکوفسکی همیشه جای بحث و تأمل دارن.